با تو وقتی همنشینم غرق در نورم سکوت
آری از این آشنایی با تو مسرورم سکوت
من به هر عرصه شدم وارد به جز این عرصه ها:
از سیاست - اقتصاد از هر دو چون دورم سکوت
با سیاست هیچ کاری من ندارم هیچ هیچ
خوب می دانی عزیزم چیست منظورم سکوت!
چون نیازم را فراهم می کند هستی، چه سود؟!
از تلاش ِ سرخ و مذبوحانه رنجـورم سکوت
با تو وقتی ساکنم در لحظه ها، خوش بگذرد
من از آنجارفتن و آنگاه معـذورم سکوت
من در اینجا من در اکنون ساکنم من در خدا!
می برم فرمان ِ او را چون که مأمـورم سکوت
با تو امکان ِ هماهنگی فراهـم می شود
مطمئنم بی تو هرگز نیست مقدورم سکوت
بی دریغ از شاعر ِ هستی تشکــر می کنم
نازنینم با تو چون سرشار از شورم سکوت
لشکر ِ غم ها اگر از چارسـو شد حملـه ور
نیست باکم چون به آنها می رسد زورم سکوت
سکوت آمد
سکوت مبهمی کژدار
تلنگر زد به فریادم
هیم زد بانگ داد ای مطرب مطرود
هوس تا کی ؟
چرا سرپنجه های آتشینت را که تا دیروز
میان رقص در اشعار نامحرم
کنار بستر نتهای پوشالی
برای بوسه بر ساز مخالف عشوه می آمد
برای توبه نزد من نمی آری؟
سکوت آمد
سکوت اینگونه با من گفت
سکوت اما پس از رفتن
به من فهماند
که باید گاه دستی به نوشتن هم برقصانم