سفارش تبلیغ
صبا ویژن

معصوم و رضا

 



واقعا دوستت دارم


گرچه شاید گاهی

چنین به نظر نرسد


گاه شاید به نظررسد

که عاشق تو نیستم

گاه شاید به نظر رسد

که حتی دوستت هم ندارم

ولی درست در همین زمان هااست

که باید بیش از همیشه

مرا درک کنی

چون در همین زمان هاست


که بیش از همیشه عاشق تو هستم

ولی احساساتم جریحه دار شده است

با این که نمی خواهم

می بینم که نسبت به تو

سرد و بی تفاوتم

درست در همین زمان هاست که می بینم

بیان احساساتم برایم خیلی دشوار می شود

اغلب کرده تو ؛که احساسات مرا جریحه دار کرده است

بسیار کوچک است

ولی آن گاه که کسی را دوست داری

آن سان که من تو را دوست داری

هرکاهی ؛کوهی می شود

و پیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد

که دوستم نداری

خواهش می کنم با من صبور باش

می خواهم با احساساتم

صادق تر باشم

و می کوشم که این چنین حساس نباشم

ولی با این همه

فکر می کنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی

که همیشه

از همه راههای ممکن

عاشق تو هستم
 

برخیز با من
هیچ کس بیشتر از من
نمی خواهد سر به بالشی بگذارد
که پلک های تو در آن
درهای دنیا را به روی من می بندند.

آنجا من نیز می خواهم
خونم را
در حلاوت تو
به دست خواب بسپارم.
اما برخیز،
برخیز،
برخیز با من
و بگذار با هم برویم
برای پیکار رویارویدر تارهای عنکبوتی دشمن،
بر ضد نظامی که گرسنگی را تقسیم می کند،
بر ضد نگون بختیٍ سامان یافته.

 


برویم،
و تو ستاره من،
در کنار من،
سر بر آورده از گٍل و خاک من،
تو بهار پنهان را خواهی یافت
و در میان آتش
در کنار من،
با چشمان وحشی خود،
پرچم من را بر خواهی افروخت.


پابلو نرودا
   



دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود




تو در کنار من بشینی محال بود


هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود


چشمان مهربان تو پاک و زلال بود


پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری


با تو چقدر کوچه ما بی مثال بود


نشنید لحن عاشق من را نگاه تو


پرواز چشمهای تومحتاج بال بود


سیب درخت بی ثمر آرزوی من


یک عمر مانده بود ولی کال کال بود


گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت


گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود


یک عمر هر چه سهم من از تو نگاه بود


سهم من از عبور تو رنج و ملال بود


چیزی شبیه جام بلور دلی غریب


حالا شکست وای صدای وصال بود


شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد


اما نه با خیال تو بودم حلال بود
   


 

پیش از تو 


پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت



شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت



آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت



پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....



غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....



فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...



عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.




پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و



چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.



پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و 



اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام 



پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم. 
   


چهارشنبه 90/9/30 | 10:17 صبح | معصوم و رضا | نظر