معصوم و رضا

 



این شعررو تقدیم میکنم به شهید سروان هادی نوفر

مــــن و یــــــــاد تـــــو
بـه سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـت بسـاط گـــل بـه لـب دا رم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟
 
تمــــام شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم
سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت
خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت
چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت
بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را
چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟
چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو

تــن و دل را بـپـیـچــم در حـــریــر عشـــــــق ســـــوزانـت

سلام عاشق بارون ..سلام بچه اروم...سلام عمر قشنگم...سلام زندگی من..هادی داره بارون میاد ..جمعه است یادته چقدر جمعه هارو دوس داشتی ...همیشه میرفتی حرم..بعدش از حالو هوای حرم بهم میگفتی...امروز رفتی حرم؟اگه رفتی زیارتت قبول...دیروز تولدت بود ...دوس داشتم بیام سر مزارت اما نمیشد...برات همون عطری که دوس داشتی گرفتم ...ای کاش بودی ..دلم واسه ات تنگ شده...بیمعرفت چرا تنهام گذاشتی؟دلم واسه خنده هات تنگ شده...یادته بهم میگفتی شکر پنیر؟دلم برای شکر پنیر گفتنت تنگ شده...تو واسه من زنده ای ..همیشه حست میکنم ...چند وقت پیش یه کار اشتباهی انجام دادم ...خدارو شکر تموم شد ...تو بهم کمک کردی میدونم ...عزیزم  دوست دارم خیلی



دوست دارم هادی...

 

 




پنج شنبه 90/8/5 | 9:17 عصر | معصوم و رضا | نظر